- بی عکس(عَ)
مرکّب از: بی + عکس، بدون نمونه. بی نظیر. بی همتا. (ناظم الاطباء)
معنی بی عکس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، بدخرد، تاریک مغز، کانا، تپنکوز، نابخرد، دنگ، خرطبع، سبک رای، ریش کاو، لاده، کردنگ، دبنگ، غمر، کهسله، کاغه، کم عقل، غتفره، دنگل، خل، شیشه گردن، چل، گول، گردنگل، انوک، فغاک
(کَ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کس، بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) :
ازین تخمه بی کس بسی یافتند
که هرگز بکشتنش نشتافتند.
فردوسی.
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بی کس هنر آرد پدیدار.
فرخی.
تو یار بیدلان و بی کسانی
همیشه چارۀ بیچارگانی.
(ویس و رامین)،
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.
نظامی.
مسکین من بی کسم که یک دم
با کس نزنم دمی دراین غم.
نظامی.
یکی جفت تنها ترا بس بود
که بسیارکس مرد بی کس بود.
نظامی.
ازین تخمه بی کس بسی یافتند
که هرگز بکشتنش نشتافتند.
فردوسی.
ولیکن خواست تا شاهان بدانند
که او بی کس هنر آرد پدیدار.
فرخی.
تو یار بیدلان و بی کسانی
همیشه چارۀ بیچارگانی.
(ویس و رامین)،
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.
نظامی.
مسکین من بی کسم که یک دم
با کس نزنم دمی دراین غم.
نظامی.
یکی جفت تنها ترا بس بود
که بسیارکس مرد بی کس بود.
نظامی.
خوار بی ارج زر و سیمی که بر روی آن نقشی حک نکرده باشند، بی قدر بی اعتبار بی شا ن و شوکت (شخص)، بی طراوت بی نمود (شی)
بیچاره، بی نوا، بیواره، بی یار، تنها، غریب، یتیم
Flawless, Faultlessly, Immaculate, Impeccable, Spotless, Unblemished, Unerring
глупый , бессмысленный , неуклюжий , невнимательный , безрассудный
безупречно , безупречный , безупречный , безупречный , безупречный , безупречный , безошибочный
